...صبح است ساقيا
كابوس خوابش برده بود رويا نيم خيز و آهسته در بسترم آمد و مرا تنگ در آغوش گرفت من در زهدان روح خويش نطفه اي را به بار خواهم نشاند ازاين هماغوشي
در لحظاتي ناب گاه پشت ميز كارم گاه در آغوش كودكم گاه در همهمه خيابان گاه در ميانه گپي دوستانه و گاه و گاه وگاه به ناگاه نوايي تار هاي دلم را مي لرزاند و كلمات با رقصي جادويي به دور آتش دلم مي خرامند و اينچنين است كه
(0) خلوتم را پر کن
Post a Comment <<دنیای من