مالکیت

مالکیت از آن مغوله های پیچیده است. ما می خواهیم داشته باشیم و هرچقدر داشته هایمان بیشتر باشد قدرتمند تریم. این فی النفسه خوب است اما مشکل زمانی پیش می آید که مرز این مالکیت را فراموش می کنیم
من ماشین دارم
من خانه دارم
من تحصیلات دارم
من پول دارم
من شغل دارم
این ها داشته های ماست برای بدست آوردنشان تلاش می کنیم و برای حفظشان می جنگیم.
من بچه دارم
من زن دارم
من شوهر دارم
من مادر و پدر دارم
این ها هم داشته های ما هستند برای بدست آوردنشان تلاش می کنیم و برای حفظشان می جنگیم.
اما تفاوتی بزرگ بین این داشته هاست، دسته اول اختیاری ندارد اما دسته دوم صاحب خرد، حق انتخاب و شعور است و اینجاست که رابطه پیش می اید کنش متقابل دو ذیشعور
اما ما چقدر به این مطلب توجه داریم آیا به راستی به دنبال ارتباطیم یا به دنبال افزایش سرمایه.عبارات آشنایی مثل
زنمه دوستش دارم نمی خوام بره
شوهرمه باید مال من باشه
بچمه اختیارش رو دارم
و
اینها را بارها و بارها شنیده ایم و یا شاید هم گفته ایم اما آیا ما اجازه داریم برای انسانها این چنین تعیین تکلیف کنیم
آیا ما ترسمان از تنهایی را پشت این حرف ها پنهان نمی کنیم آیا به حس ساده مالکیت برچسب مقدس عشق نمی چسبانیم
روزی عزیزی از من خورده گرفت که چرا وقتی من به تو گفتم که با کس دیگری خوشبختم تو ناراحت نشدی ،
بارها شنیده ایم زمانی که کسی قصد ازدواج دارد به شوخی به او می گویند که دوران آزادی تمام شد، آیا باید چنین باشد، آیا مقوله مقدس، زیبا و پایدار ازدواج چیزی در حد برده داریست. آیا ارتباط سالم دو انسان در حد جنگ بر سر داشتن سخیف است. آیا حس زیبا و با شکوه داشتن فرزند، راهیست برای تخلیه عقده های سرخورده ما که ثابت کنیم من می توام برای یک اتسان تصمیم بگبرم آن هم مایی که برای خودمان هم نمی توانیم تصمیم بگیریم چون خودمان هم مابملک کسی دیگری بوده ایم
و این چرخه بینهایت چیزی نیست جزارضای غریزه ای سرکوب شده