ديدن يا نديدن
غروب آفتاب آدميت را به تماشا نشسته ام
در افق بي فروغ ابديت
سرهاي افراشته مردگان، عقوبت من بودن را به نمايش گذاشته
مي نگرم بازهم دورتر
چيست نوريست آيا
نه
برق آخته شمشيرهاست
باز هم دورتر
چيست آب درياست آيا
نه
مرداب علم است و لجنزار تمدن
من در اين كلبه متروك رو به غروب چه مي كنم
زنده ام آيا
آري
حتي گاه گاهي شادم
چشمهايم كم سو شده اند
و باز من كنار پنجره ترديد نشسته ام
در دوردستها درختان صنوبر مي رقصند
افق نيلگون بيكران اقيانوس خوشبختي چشمهايم را مي نوازد
چه شيرين است ديدن آنچه نيست و نديدن آنچه هست
و من به اين ناداني و كوري چه مي بالم