تاريكي بزرگ و كوچك
سر سفره شام، خسته از تلاش معاش، ذهن درگير روياها و كابوسهاي مدام،حس مملو از عشق به همسفره ام ،بسان بلبلي كوچك با صدايي كه از بيماري هنوز دورگه و تيز است مي گويد و مي گويد و مي گويد.از امتحان علوم و دعواي سر جا و فوتبال و فن جديد كونگ فو ، تار ، ديكته و ده ها ماجراي جديد ديگرو ناگهان
ماميما تو از جاي كوچك و تاريك بيشتر مي ترسي يا از جاي بزرگ و تاريك
من، من ،آه من از جاي كوچك مي ترسم چه تاريك و چه روشن
قطره اشك روي گونه ام را با پشت دست پاك مي كنم
ماميما تو از جاي كوچك و تاريك بيشتر مي ترسي يا از جاي بزرگ و تاريك
من، من ،آه من از جاي كوچك مي ترسم چه تاريك و چه روشن
قطره اشك روي گونه ام را با پشت دست پاك مي كنم