آب

كوير
تشنه
خسته
آفتاب سوخته
از اوهام چشمانت برخاستم
سراب نبود
كه دلي خوش كنم به
رويايي
شنزار واقعيت
كران تا كران
اشك
تنها جرعه آب در اين دشت مشوش
شوري اشك زخم كهنه لب را بيدار كرد
آه
پايكوبي انتظار لاشخوران به دور تف داغ آسماني
هلهله مرگ
مرگ من
من گم شده در تو
سايه اي نيست كه بياسايم
كجايي
بدنبال تو رهسپار شدم
گشتم نيافتم
رفتي نماندي
آه
زيباي من
تنهايم
و نه از تيره شعر
به فرديت رسيده ام
و نه از جنس هويت
كيست كه مي گريد
باران
آب
زندگي
دختركي كوزه به دست
سر بر سينه گرمي
جرعه جرعه در گلويم مي چكاند
مرهمم مينهد
تولد
عشق
زندگي
يار شيرينم
يادگارت در ذهنم
شيريني لبهاي دخترك را دو چندان مي كند

به ياد موري شوايتزر

گفته بودي ميچ بر سر مزارم بيا اين بار تو بگو من گوش ميكنم
من ميچ نيستم اما
خواندمت
گريستمت
بوييدمت
بوسيدمت
آموختمت
مربي
يادآوريم كردي كه مدتهاست از پرنده زيبا و كوچك روي شانه ام بيخبرم
امروز صبح به يادت با او سلامي دوباره كردم
دوستت دارم
بدرود

نسيم

تو در ميانه راهي دور
من چشم انتظار بازگشت
نسيم پاك بهارينه
نجوا گونه حديث عشقت را در گوشم زمزمه كرد
گريستم از دلتنگي
لرزيدم از هيجان
خنديدم از عشق
بگو به او بگو
دوستت دارم
جان شيرينم نسيم را درياب پيامي دارد از من براي تو

دلتنگي

و آيا مي رسد آنروزكه دلتنگي را نيازماييم
در زير ديوارهاي بلند غربت
نشسته ايم به كفر ابليس
سكوت
روزگاري با نگاه سخن مي گفتيم
بيناييمان را گرفتند
دمادمي با بوسه اي
لبها را دوختند
و اكنون با نفسي
آه
نفس را مي توانند بگيرند
جان شيرينم
بگذار بگيرند
پرواز
و از بيكرانگي آسمانها نظاره شان ميكنيم
بهشتيان
بگو بگو دوستشان داري
مي گويم مي گويم دوستشان دارم
دروازه هاي باغ مينو بر رويمان گشاده است
اندكي صبر

دايره

شب تاريك
جنگل موحش
سكوت و سكوت
درميانه اين تاريكي
در ميانه اين وحشت
در ميانه اين سكوت
ضجه اي
بوي خون
بوي مرگ
سور لاشخورها
زوزه گرگان
گوشت به دندان كشيده
شهوت دريدن
----------------------
آه آهو بچه من
بره بازيگوش
گفته بودم
گفته بودم
كه در اين زيبايي
كه دراين حيرتناكي
كه در اين سبزينه
كه در اين سكوت
چشمهايي خونناك
به كمين معصوميت نشسته اند
گفته بودم
گفته بودم
كه نرو
كه بمان
كه نبين
كه نخواه
دندانهايشان لطافت جواني مي خواهد
آه كودكم
پاره تنم
دلتنگ خنده هايتم
دلتنگ طنين شادماني
------------------------------
درد
دردي شيرين
درد خلقت
تولد
حيات
بره اهويي در كنار جسد مثله شده
در كنار خون خشكيده بر سبزه ها
از پستان مادر شير مي نوشد

فرياد

مي آيي چون نسيمي بهاري
مي آيي چون موج سبك درياچه
مي آيي چون لطافت بال شاپرك ها
پروازي بلند بر فراز دشتهايي سبز
كوههاي بلند
اوج
فرود
مي روي چون نسيمي بهاري
مي روي چون موج سبك درياچه
مي روي چون لطافت بال شاپرك ها
فريادي بلند به بيكرانگي تنهايي