انتظار و نظاره

هر بار كه مي روي از پنجره تنهاييم، بازگشتت را به انتظار مي نشينم
و هر بار كه مي آيي ازدريچه دلم، طلوعت را به نظاره مي نشينم
انتظار نظاره ات را زندگي مي كنم

چهارشنبه سوري يا فرهنگ سوزي

عادت چنداني به نوشتن متنهاي اجتماعي ندارم، اما چند شب پيش سانس 11 تا 1 نصفه شب به سينمايي در شهرك غرب رفتم تا فيلم جنجالي چهارشنبه سوري را ببينم.به حق فيلم تميز و بي عيبي بود اما
داستان زني شكاك و با رفتارهايي بيمار گونه كه به ارتباط همسرش با خانم تنهايي در همسايگيشان شك كرده است و متوسل به هر دستاويزي مي گردد تا به خود ثابت كند كه آنچه حس مي كند صحيح است و در مقابل بيوه زني لوطي منش و شاغل در امر آرايشگري كه گاه تك مضرابهاي مرموزي را مي نوازد و دختركي در اين ميان به حكم تقدير و در انتها مردي كه به هر جان كندنيست مي خواهد رفع اتهام از خود كند حتي با توسل به خشونت-همان حرفه معمول مردان- تا اينجاي قضيه همه چيز مشخص و معلوم است چيزي كه ذهن من را به درد آورد آشكار شدن ارتباط اين دو حتي به رغم مراسم قسامه مرد و وديعه گذاشتن جان تك فرزندش بود هنگامي كه بيوه زن سوار بر اتومبيل مرد داستان شد چيزي مثل چاقو قلبم را شكافت.آقاي فرهادي عزيز! شما آب پاكي را ريختيد روي دست هر چه تلاشي است كه زنان مستقل اين اجتماع مي خواهند با چنگ و دندان از نوع بسازند
تغيير نگاه اجتماع به زن
دردم آمده آنقدر دردم آمده كه به ناله درآمده ام
براستي چرا؟