مادر

من یک مادرم، مادر پسرکی بازیگوش، زمانی که برای اولین بار حرکتی نا محسوس در بطن وجودم مرا به لرزه انداخت و این انسان کوچک درون من رشد می کرد با هم حرف می زدیم من می گفتم و او با تک ضربه ای پاسخم را می داد.دوست نداشتم هیچگاه وجودم را ترک کند اما...
پوسته خود را شکافت و پهلوی من را و پا به این دنیا گذاشت
وزن 2/500، قد 50
اولین جدایی
نارس بود و در دستگاه خوابیده بود با سری به کوچکی پرتقال و انگشتانی به باریکی چوب کبریت
خیلی آرام بود و بیشتر می خوابید و من ساعتها خطوط بدن کوچکش را نگاه می کردم مثل نقاشی که بوم خود را می کاود
شیره وجودم را می نوشید و من در اوج خلسه. موجودی که تو از بدن خودت تغذیه اش می کنی
بیماری و شیری که خشکانیده شد
دومین جدایی
در آغوشم بود خسته نمی شدم و با شاید احساس نمی کردم او را به خود می چسباندم گاهی که بیرون می رفتیم ساعتها راه می رفتم و با او حرف می زذم و با چشمان درشت سبزش نگاهم می کرد من پای او بودم و او قلب من روزی اولین قدم هایش را برداشت دیگر خودش راه می رفت من پای او نبودم اما او همچنان قلب من بود
سومین جدایی
او روز به روز بزرگتر می شود و وابستگی هایش تغییر شکل می دهند اما برای من او هنوز هم در بطن وجودم ضربه هایی گاه به گاه می زند
امروز روز مادر است ساعت 10 تلفنم زنگ می زند
سلام مامیما روزت مبارک
صدایش شاد است و من از خوشحالیش آرامش می گیرم
دلم برایت تنگ شده پسرکم
منم، میام
کی
آخر تابستون
باشه مادر مراقب خودت باش
صدای ممتد بوق تلفن
شماره مادرم را می گیرم
سلام روزت مبارک