نواي تار استاد

من از من و ما از تو
تو از من و ما از تو
بنواز استاد! با تار دل من بنواز


تار از من و نوا از تو
درد از من و دوا از تو
بنواز استاد! با تار دل من بنواز


شب از من و ماه از تو
پا از من و راه از تو
بنواز استاد! با تار دل من بنواز


كين از من و مهر از تو
دست از من و سحر از تو
بنواز استاد! با تار دل من بنواز


رود از من و بحر از تو
جام از من و زهر از تو
بنواز استاد! با تار دل من بنواز

جور از من و وفا از تو
خوان از من و صفا ازتو
بنواز استاد! با تار دل من بنواز


هفت از من و سين از تو
جنگ از من و طين از تو
بنواز استاد! با تار دل من بنواز


بن از من و بر از تو
مس از من و زر از تو
بنواز استاد! با تار دل من بنواز


مرگ از من و دم از تو
جام از من و جم از تو
بنواز استاد! با تار دل من بنواز


من از من و ما از تو
تو از من و ما از تو
بنواز استاد! با تار دل من بنواز

بدون شرح

خورشيد در دامنه غربي طلوع كرد
ستاره ها روي دشت غنچه كردند
دريا به رودخانه رسيد
ماهي ها در سبزي آسمان پرواز كردند
برفي سرخ صحرا را پوشاند
من گام هاي معلقم را در خلا پيمودم
از غم خنديدم
از شادي گريستم
با دستهايم بال گشودم
قلبم در مايه شورنواخت
سرم تهي از فكر فلسفه اي داشت به عظمت نيستي
چشمها باز خوابيدم
تو آمدي

تكرار

دستنوشته هايم را پهن كرده ام
مي نگرم تكرار را
لذت بودنت
درد نبودنت
و ما عهدي داشتيم
بي تكرار زيستن
من آنقدر عاشقتم كه عهد شكستم
هر بار گفتم
در درياي كلمات هر بار دري سفتم
كه بگويم
دوستت دارم
كه بگويم دلتنگم
و ننوشتم يك بار از دريا
كه نگاهت را عميق تر داشتم
ننوشتم از گل
كه بويت را سنگين تر داشتم
ننوشتم از كوه
كه ايمانم تو بودي
ننوشتم از راه
كه پايانم تو بودي
من ننوشتم زندگي را
من ننوشتم حس را
من ننوشتم فكر را
كه نوشتم
زندگي تويي
حس تويي
فكر تويي
عهد بستم كه دگر ننويسم از تو
و سكوتي آمد به وسعت مرگ

نسيم سحري

هر صبح نسيم
غم خفته در صدايت
داغ پنهان بوسه ات
سيلان نهر اشكت
سبكي نوازش دستت
دلتنگيت
خستگيت
دوريت
نبودنت
خواستنت را
حريروار
بر بسترم پهن مي كند
از روياي آغوشت بر مي خيزم
و به ميان سرگرداني و آشفتگي دود و آهن و نا اهلان بر مي گردم
در آرزوي شبي ديگر و سحري ديگرگون

تنهايم

ميانه هجوم بي امان صداها
زير آوارسنگين نگاه ها
ابر سياه ترديد
سايه شوم بيقراري
هواييست مسموم كه درآن نفس مي كشم
اتاقكي كوچك
بستري نمور
تنهايم
آه خدايا به فريادم رس تنهايم
آنقدر تنهايم كه تك نفسهايم هارموني مرگ را سر مي دهد
دوست من كاش سايه ات از روي شيشه پنجره ام پاك نمي شد
كاش نمي رفتي
كاش مي شد بماني
نيازمندم
تنهايم
بي پناهم
كجايي دوست خوبم
بيا

ضيافت

افتخار رقص به من مي دهيد بانو
و من صدايت را شنيدم آغازين بار
آشنا بود نگاهت
در آغوشت گرم شدم بسان هرم آفتاب ظهر تابستان
در زلالي نگاهت غوطه خوردم
نيلوفر وار مي تابيديم
و نواي خوش موسيقي
خلسه شيرين دستانت حضور سايه ها را پاك مي كرد
رفتيم بي بدرود
بستري زير آسمان پر ستاره
ناله هاي نياز
و نسيم نرم حضور خداوندگار
ضيافتي به شكوه خلقت

با تو

زيستنم را تعبيريست زيبا
"لحظه هاي با تو بودن"

مرگ شيرين

عشق من روزي مي رسد آيا
زنجير ها را بگشاييم و پرواز كنيم به بيكرانگي دشت تنهاييمان
كه هماغوشيمان را باك سايه اي نباشد
كه در آغوشم كشي و من در آغوشت كشم
و نباشد هيكل مخوف غول پايبندي ها

جايي كه روزش روز و شبش شب باشد
سرزميني دور
رويايي ابدي
بستري با گلبرگهاي گل سرخ
جامهايي افشان
و بادي كه همخوابگي مي كند با حرير پنجره
من در آغوشت بيدار شوم و بر اندام برهنه ات بوسه اي گذارم ابدي
و در آن هنگام مرگ هم شيرين است