ای یار با من بمان

تو عزیزی، تو رفیقی
تو پناهی، تو شفیقی
تو بهاری، تو خزانی
تو نه ازاینی نه ازآنی
تو شرابی ،تو الستی
وه که تو در دلم نشستی
ای یار با من بمان
ساز بزن نامم بخوان
من کیستم بی تو
من نیستم بی تو
من همان آشفته جانم
مجنونم، نادانم، هیچ ندانم
من همان رهرو راهم
من محتاج پناهم
ای یار با من بمان
ساز بزن نامم بخوان
خانه مان دلتنگ توست
گوشم سرشار از آهنگ توست
آسمان دل من هم برفیست
حرف هایم پر ز بی حرفیست
کجایی تا اشک مرا پاک کنی
دل من مرد کجایی تا مرا خاک کنی
ای یار با من بمان
ساز بزن نامم بخوان
یادت هست آن شب مهتابی
هر دو مست دلهامان آفتابی
تو در آغوشم خفته بودی
برایم قصه غصه هایت را گفته بودی
یاد آن عهدت که هستی
همان عهد لحظه های مستی
گفتی تا ابد می مانم
ساز می زنم نامت می خوانم
ای یار با من بمان
ساز بزن نامم بخوان