جمله نویسی بردیا

من در همدان با ژول ورن با هرج و مرج، پنهانی تلویزیون می دیدیم
در خانه مادرم به برادرم در قابلمه شنا یاد می داد
من با اتوبوس نانوای مخله را هیحانی به کره ماه می بردم
ابن سینا شاد و خوشبخت درآسمان لوله بخاری جا می زد
من در مسجد با ماموران اتش نشانی با شادی و کنجکاوی سفینه فضایی می ساختیم
من در فضا زیر دریایی خود را با عصبانیت خراب می کردم
مرد فرانسوی که از فرانسه امده بود در برکه با اقوام خود شنا می کرد
نوه های کوچک مادر بزرگ با عصبانیت شهر را در سطل می انداختند
پزشک با سفینه فضایی ماه را چراغانی می کرد تا کتاب کدو قل قل زن خود را بخواند
شهر بر روی نیمکت از دانشمند سواد یاد می گرفت و با سواد می شد
ان روز مسجد غایب بود و یاد نگرفت که گوشواره را در گوش خود کند
پزشک با طلای سیاه کتاب های کودکانه مثل بز زنگوله به پا می نوشت
دوستان سطل را با دلیری تبدیل به اتوبوس می کردند و به فضا می رفتند
ماموران اتش نشانی لوله های بخاری را به جای گل می کاشتند چون لوله های بخاری در زمستان در خاک بخاری میوه می دادند