دلتنگي پاييزي

خزان آمده
و چه خوش مي خرامد
من
دلتنگ و بي تاب
پاييز برگ ريز هزار چهره را به انتظار آمدنت مي پويم
دلم بارانيست
ذهنم آماج رعديست مهيب
تنم در تب آغوشت مي سوزد
آسمان هم دلش سنگين است
وخدا آن بالا تنهاتر از هميشه است
من و آسمان و خدا چشم انتظار آمدنت نشسته ايم
بيا