خواب

آرام خوابيدي
زيبايي روياي چشمانت
را در آينه نفس مي كشم
در سايه سار عاشقي
زلالي خواب آرامت را مي بويم
با نگاهم بر رخت بر اندامت
بوسه مي زنم
سپيدي رخ خفته ات را مي نوازم
بخواب
بخواب عشقم
در روياهايت
داري نداشته ها را
در روياهايت لبت را مي بوسم
در روياهايت ما واقعيتي شيرينيم
ودر واقعيت رويايي, حبابي
خوابيدنت را مي نگرم
و از دور دستها
از نداشته ها
از نبايدها
از زنده ها
مي گذرم
از حجاب فكر مي گريزم
و در خلوتت
در رويايت
خفتني را مي نوشم
!گفتني

زندگي

زندگي زيبا است
زندگي با تهي بودن زيبا است
زندگي زايش مداوم لحظه ها است
زايش زيبا است
لحظه ها سرشار از زندگيند
زندگي جاري است
مرگ جاري است
تن به اين جريان سپردن زيبا است
زندگي شيراست
از نوك پستان مادرچكان
زندگي خش خش برگ است
زير چكمه هاي كودك
زندگي قطره اشك است
بر سنگ مزاري
زندگي نوازش است
بر پوست چروكيده پيري
زندگي صداي سكه است
در دست كثيف كودك گلفروش
زندگي صداي شكستن شيشه است
زير پاي بازي كوچه
زندگي لبخند است
بر قاب روي ديوار
زندگي شلاق است
بر تن زنداني
زندگي بوي خوش نان است
در دست رهگذر
زندگي زوزه شغال است
در بيشه اي دور
زندگي آه مريم است
ناله كشان بر بستر كاه
زندگي گل است
هديه عاشق
زندگي در بوي لجنزار
در ترنم بلبل
در لوليدن كرم
در گنديدگي تخم مرغ
در آب
در سنگ
در هوا
در صبح
در شب
در خيانت
در شكوفه گيلاس
در سوسوي فانوس دريايي
در غار حرا
در صليبي افراشته در جلجلتا
جاري است
زندگي صوت داوود است
زندگي پر سيمرغ است
زندگي تكبيرالاحرام است
زندگي هبل است
زندگي همبستر تن فاحشه است
زندگي بدنامي است
زندگي پاكي است
زندگي تنهاترين لحظه ها است
زندگي سكوت است
زندگي ضجه مادر فرزند مرده است
زندگي بوسه خداحافظي است
زندگي سيب سهراب است
زندگي خود شقايق است
زندگي در من است
...زندگي در زندگي است

سايه

سايه اي دنبال من است
سايه اي شوم
مي گريزم و باز مي آيد
مي شنود واگويه هايم را
مي خواند دستنوشته هايم را
مي خوابد شبها در بسترم
و با هر نفسي و هوسي
مي غرد
مي فشارد بر گلويم چنگالهاي تيزش را
مي ترسم
من از اين سايه بيرحم و مهيب
ازين دست درازي به تمام اسرارم
مي ترسم
به كجا بگريزم
بي پناهم
مي آيد وباز مي آيد
در من حلول كرده
با روحم هماغوشي مي كند
روح مي گريد
قلب خون مي چكد
اشك مي بارد
و او باز هم مي ماند
و درد و دردو درد
افكارم درد مي كند
روحم زخمي است
و خرناسه نفس سنگينش در گوش من است
مي پراكند روياهايم را
مي تازد بر جسمم
بي هيچ درماني
مي خورد مثل خوره روحم را
تو را مي يابم
تو را مي جويم
و مي آيي
مي آيي و مي گويي
كه نترس
كه بمان
كه بخند
كه بگو
و در اين عشق
سايه سرگردان است
نفس گرم هماوايي توبستر شيرين عشقبازي
و چه تنگ است جا براي سايه
مي غرد و ما نمي شنويم
مي تازد و ما مي خنديم
از روزنه پنجره
بوي شكوفه بوي ياس
مي بوسد برهنگي حالمان را
سايه از در بيرون مي شود
هلهله
تو بمان
تو نرو
سايه در كمين است

سرود عشق

اي انسانها انسانها انسانها
اي انسانهاي تيره و كدر
اي چرخ دنده هاي ماشين روزمرگي
اي مادران سترون
اي پدران مرده
اي لجن كشان دريا
اي شكافندگان آسمانها
اي جنگل سوزان
اي غريب ماندگان سعادت
نسيان عشق نسيان درد
اي راميان عشق و تفكر
دگر انديشي جرم است دگر خواهي جرم است
ببينيد بشنويد لمس كنيد
من , من ساده,من آرام
من عاشق شده ام
خنجرها آخته كنيد
سنگها آماده كنيد
من عاشق شده ام
بكشيد
بسوزانيد
تازيانه زنيد
كوس رسوايي من به عالم بزنيد
من عاشق شده ام
داغ آماده كنيد
زنجيرم كنيد
سر بتراشيد
ميل به چشمانم بكشيد
من عاشق شده ام
هيمه آماده شده
ابراهيم
سياوش
آتشم بال و پر مي دهد
پرواز مي كنم
خود را بزنيد
من عاشق شده ام
ببنديد
سنگ زنيد
مسيح
دست بيگناهي درآستين نمي بينم
دستها ببريد
من عاشق شده ام
نفي بلد
تبعيد
گرسنگي
بي آبي
عطش
خاتم
موريانه ها
مي ماند آنچه بايد
ايمان بياوريد
من عاشق شده ام
رهايم كنيد
از شمايان خسته ام
تنهاييم را مي طلبم
رهايم كنيد
آوار كلماتتان گوش را مي خراشد
رهايم كنيد
مي روم
از ميان آدميان مي روم
ميروم
لب رودي
سر كوهي
مجنون
شعر مي گويم
شعر عشق
غزل عاشقي
من عاشق شده ام

بستر

عاشقتم
تو مي گويي
در كنارم در آغوشم خفته اي
پريشاني گيسويت بسترم را آرام كرده
لبهايم را بر تنت پرواز مي دهم
هرجا كه فرود آيد
لبت,گيسوانت,گردنت,دستهايت
سجده مي كنم
خواب خوابي عميق
مي نگرم تو را كه سخت در آغوشم كشيدي
بي نياز از هرچه نياز است
در كنارم در آغوشم خفته اي
و چه آرام وچه زيبا
گويي كودكي در آغوش مادر
مي بوسمت
ناله هاي آرام مزه مزه كردن لذت
از ميان لبهاي شهوتناكت تارهاي دلم را مي نوازد
موسيقي سنگين عاشقي
در كنارم در آغوشم خفته اي
و مي گذرند اين لحظه هاي زيست
و باز منم در اين بستر كه
تو در كنارم در آغوشم خفته اي
به يادت بگريم
محبوب من
عاشقتم

فرياد

دلم گرفته
دلم گرفته از تنهايي
دلم گرفته از آشنايي
دلم گرفته از غريبه ها
دلم گرفته از دنيا
گريه دارم
بغض دارم
فريادي در اعماق دلم زندانيست
زندانبان مرده
كليد را برده
عربده دارم
گريه دارم
صدا مي آيد
صداي تار
وه چه دور است
نزن
تار دل من ناكوك است
و صدايش بس گوش فرسا
شعرم مي آيد
غمم مي آيد
اشكم مي آيد
فرياد آه فرياد
تبعيدي پير بيچاره من
كجاي اين چارچوب نخراشيده اسيري
هرچه مي گردم نمي يابمت
بيا بيا
موسم آزاديست
اشك برو
بغض برو
غم برو
فرياد
فرياد
...آه

خشم

زنده
و اين آيا كافيست؟
به ياد شيخ
شكرانه دم
شكرانه بازدم
و اين آيا كافيست؟
ميانه نفسي كه بر مي آيد و نفسي كه فرو ميرود
لجن, تهوع, دود, آهن, سنگ, آبرو, پول
سجده, نيايش
خدا مي آيد
آرام فرزند

سياه سپيد

ابر آسمان را تيره كرده
اما دل من روشن است
مرد خفته در بستر
در خواب چقدر واقعي است
كودك رويا مي بيند
رويا زندگي را رنگ مي كند
كودك مرد مي شود
مرد كابوس مي بيند
رنگها شسته مي شوند
سياهي يا سپيدي
كدام؟

خواستن

آه از شبهاي بي رويا
شبهاي بي كابوس
سياهي ابديت خلا
قلب ها سياه است
دل من اما نور مي خواهد
ايمانم استوار عشقم پا برجا
چشمها تاريك
دل من قرمز مي خواهد
دل من آبي مي خواهد
دل من ديگر سياه نمي خواهد
كركس قفس دلم جفت مي خواهد
آه خواستن
خواستن توانستن است
چه كاريكلماتور زيبايي
اي كابوسها بياييد
اي روياها برگرديد
چرا هيچكس نمي آيد
آمدن مي خواهم

خسته

طلوع آفتاب زاده شدم
امروز كودكي نحيفم
و گريان
حال خوشي ندارم
مادرم را مي خواهم
كه سيرابم كند
آه
قدمهايم سنگين است
دلم مي خواهد بخوابم
آه
در آغوشم بگيريد
برايم لالايي بخوانيد

تنهايي

شب بود و سكوت سكوت سكوت
نفس هاي آرام كودك
نواي جيرجيرك
خنكا
ستارگان ميانه ابرها
هلال ماه در كنج غريبي
چه سخت است بزرگ بودن
نگاه زير سقف مدفون
چرا خانه ها سقف دارند
صداي نيايش
مكالمه ابدي
تازيانه هاي تنهايي
نوازش هاي تنهايي
وه چه غريب است تنهايي