آيينه

آيينه با صداي مهيبي به زمين افتاد صداي شكستن شيشه در گوش زنگ زد
دل من بي صدا به زمين افتاد صداي شكستن احساسم به گوش هيچكس نرسيد

سفر

دخترك كنار پنجره نشسته بود هاي هاي گريه ميكرد دلش آنقدر تنگ شده بود كه از حد تحمل بيرون بود او دوستش را مي خواست از پاييز متنفر بود همان بود كه اين جدايي را باعث شده بود
كاش نقاشي ازش كشيده بودم
كاش هيچگاه پاييز نمي شد
آه ولي همين پاييز سرد غمبار بود كه براي اولين بار آنها را با هم آشنا كرده بود آنوقتها چقدر عاشقانه پاييز را دوست داشت
سرش را در اتاق چرخاند جاي خاليش هنوز گوشه اتاق بود و باز گريه و گريه وگريه
پاييز رفت زمستان هم گذشت
بوي بهار بوي شادي بوي گل
هوا هنوز سوز داشت ولي پنجره باز بود به نشانه انتظار
و كاغذي بر پشت شيشه
...بهار بوي تو
چلچله ها از كوچ زمستانه بازگشتند و دختر از ته دل مي خنديد

رويا

در روياهايم من پرنده اي شدم در چمنزارها پرواز كردم دانه چيدم در پهناي بيكران آسمان غرق شدم بر روي شاخه درختي نشستم سرم را در بالهايم فرو كردم چشمان را بستم
در روياهايم من كودكي شدم در چمنزارها بازي ميكردم گلي چيدم در پهناي بيكران آسمان غرق شدم بر روي چمنزار دراز كشيدم سرم را بر روي دستهايم گذاشتم چشمان را بستم
در روياهايم من زني شدم در پارك راه ميرفتم برگهاي پاييزي زير پاهايم صدا مي كرد خم شده برگي را از زمين برداشتم در پهناي بيكران آسمان غرق شدم بر روي نيمكت نشستم سرم را تكيه دادم چشمان را بستم
...در روياهايم من پرنده اي شدم

سيلي

دستي از آسمان پايين آمد و بر صورتم سيلي نواخت
برخيز زندگي منتظر توست
بر مي خيزم بر دستانش بوسه مي زنم و به آسمان نگاه مي كنم
زندگي را در آغوش مي گيرم

ديوار

من غمگين و نالان در كنج ديوار نشسته بودم
تو شادان و سرخوش از كنار ديوار گذشتي
معبود من سپاسگزارتم
گذر شاديت غم نشسته مرا تسكين داد

دار

طناب داري برگردنم بسته شده
:حكم اين است
تو زندگي كن ما هر گاه كه بخواهيم خود طناب را مي كشيم

مادر

هواي آفتابي, آسمان نيلگون, نسيم وزان, كودك در بستر خفته, همه چيز آرام است دل من اما مي جوشد مي ترسم ازهواي ابري, آسمان سياه, طوفان بپا و كودك ربوده شده
آه اي كابوسها دور شويد من مي ترسم از شما
من همه شما را دشمن مي دارم
هوا مال شما, آسمان مال شما, نسيم مال شما
مرا با كودكم واگذاريد

رنج

كدام بيشتر است؟
رنج عاشق بودن يا رنج بي عشق زيستن

بركه

آه جان شيرينم يادت مي آيد
درآن گرماي شرجي تابستاني در بركه شيرجه زديم خنكاي آب پوستمان را نوازش مي كرد
آه زيباي من در خاطرت مانده
در زير آفتاب لميده بوديم و تو مرا در آغوش داشتي و بر لبهايم بوسه مي زدي و در گوشم نجوا مي كردي
آه عشق من بياد بياور
دستت را بر قلبم گذاشتي و گفتي تا آن هنگام كه عفریت مرگ ما را از یکدیگر جدا سازد با تو می مانم
و حالا تو نیستی و خود خواستی

حكمت

اگر بداني كه چقدر دوستت دارم و اگر بدانم كه چقدر دوستم داري عشق و عقل را بهم پيوند زده ايم

كولي

من كوليم
آفتاب سوخته اي بياباني
آنروز كه بي توشه از سرزمين هاي كودكي بريدم
زمين برايم بزرگ بود
مادرم اشك ريخت
پدرم پشت كرد
كتابهايم را فروختند
آسمان دوستم وزمين همبسترم شد
امروز كه بي توشه به سرزمين هاي كودكي بازگشتم
زمين برايم كوچك است
مادرم اشك ريخت
پدرم پشت كرد
كتابي نداشتم
دوستم را مي خواهم همبسترم را مي جويم
من كوليم
...آفتاب سوخته اي بياباني

تزريق

غلتيد. بسترش سرد بود. چشمانش را گشود. نبود.رفته بود. خودش گفته بود كه ديگر نمي رود , در اوج هماغوشيشان گفته بود. كاش اسمي نشاني چيزي از خود باقي گذاشته بود .نشست تارش را برداشت
دلم چون برگ مي لرزد شب و روز
كه دلبر نيمشب تنها كجا شد
...نور
:پرستار با سرنگي در دست وارد شد زير لب مي غريد
...هزار بار گفتم اين قارقارك را دم دستش نذاريد
چشمانش را بست
...كجا رفته بودي بيا در آغوشم و

مشاعره

و آنگاه كه وادار به سكوتشان كردند نگاهشان مشاعره اي شيرين را آغاز نمود


پارتي

...جشن , ميهماني, خنده,حرفهاي واهي, غذاهاي چرب ,موسيقي پاپ, قمار
من در پشت لودگي , خستگي جسم, خستگي روح وخستگي فكرم را پنهان كرده ام
!چرا مي روم؟

...صبح است ساقيا

كابوس خوابش برده بود رويا نيم خيز و آهسته در بسترم آمد و مرا تنگ در آغوش گرفت من در زهدان روح خويش نطفه اي را به بار خواهم نشاند ازاين هماغوشي

هديه

ديشب تا پاسي از شب گذشته بيدار بودم هديه اي كوچك را براي دوستي بزرگ آماده مي كردم هزاران بار صورتش لبخندش و حرفهايش را هنگامي كه هديه را بگيرد در سرم تكرار كردم و به خلسه رفتم
صبح است دوستم خنديد و سپاسگزاري كرد اما نه انطور كه من مي خواستم در دل گريستم

بهار

جانا تو خود بهار را برگزيدي
بهار بوي ابر و آفتاب وسرما و گرما را يكجا دارد
بهارت را ببخش

مسيو ژرژ


زن از منزل خارج شد هوا تاريك شده بود شب را دوست داشت نور چشم روياهايش را مي زد با عجله قدم بر ميداشت تا نيم ساعت ديگربايد ميرسيد در پشت اين ظاهر ارام كه با راه رفتنش هيچ هماهنگي نداشت غوغايي بود از عشق ارامش خستگي و
بدو حاضر شو كلي از وقت برنامه ات گذشته
اره مثل اينكه كمي دير رسيدم
اشكالي نداره يكي رو فرستادم سرگرمشون كنه 10 دقيقه اس كه دارن داد ميزنن "مسيوژرژ" خودمونيم كلي كارت گرفته انقدر دوست دارم يكدفه وسط كار گريمت رو پاك كني و همه ببينن زني چه حالي ميشن
سبيلهايش را مرتب كرد و بروي صحنه رفت
مسيو ژرژ مسيو ژرژ مسيو ژرژ
شعبده بازي, جوك, حاضر جوابي, لاس خشكه با زنهايي كه براي مسيو ژرژ ميميرن, خنداندن و خنداندن و خنداندن و
ساعت 2:30 نصفه شبه به منزل رسيده وان را از آب پر كرد لخت لخت درون آب داغ غوطه ور شد صداي نفسهاي آرام كودك از اتاق كناري به گوش ميرسيد چشمها را بست هماغوشي با