قبرستان

دلم گرفته بود از منزل خارج شدم هميشه دوست داشتم سري بزنم به باغ متروك پشت آن ديوار بلند
و هر بار ترسيده بودم ولي اينبار مي خواستم بروم و نظري به اين باغ بياندازم
باغ پر بود از علفهاي هرز و درختان تنومند هرس نشده
آهسته و ترسان راه مي رفتم
دستي به شانه ام خورد
بالاخره آمدي
پيرمردي گوژپشت و كريه بود جيغ زدم
دستم را گرفت و با خود به سمت درون باغ برد
باغ نبود قبرستاني بود
ببين همه شان مرده اند
چرا ؟
!خودكشي
چرا ؟
!!از عشق
عشق چه كسي اينكار را با اين بينواها كرده؟
!ببين
!!!!!اااا من اين را ميشناسم
!!!همسايه بچگي
!!!اين يكي هم همينطور
!!همكلاسي
واي اينها همه از دوستان منند چه بروزشان آمده ؟
زنان جيغ كشان از غسالخانه خارج شدند
!!با پاي خودش امد قاتل قاتل
زير دست وپاي انان در حال مرگ بودم
!!قاتل بيرحم چه ميشد اگر به عشقشان جواب ميدادي ؟
!!من من من نمي دانستم به مقدسات قسم نمي دانستم
!!من نمي ديدم آه نزنيد
!!!!!!!!!!عشوه گر دروغگو
نه من نديدم باور كنيد نفهميدم
بمير بمير بمير بمير

(1) خلوتم را پر کن

... Anonymous Anonymous

آب زنید راه را اینکه نگار میرسد
مزده دهید باغ را بوی بهار میرسد
همین...

Sunday, January 09, 2005 6:24:00 PM 


Post a Comment   <<دنیای من