دوست

در مي زند
در باز مي كنم
سلام مي كند
سلام مي كنم
مي خندد
مي خندم
مي گريد
مي گريم
مي گويد
مي شنوم
مي شنود
مي گويم
سر بر اغوشم مي گذارد
در اغوشش مي كشم
دست ها را بر دور كمرم حلقه مي كند
مي ترسم
لبهايش را به سينه هايم مي چسباند
مي لرزم
!نه
چرا در گشادي
خواستنت را نمي دانستم
چرا نپرسيدي
بوي دوست مي دادي
دوست تو تن مي خواهد
دوست من دوستي بخواهد
دوست تو تن مي خواهد
دوست من فكر بخواهد
دوست تو تن مي خواهد
دوست من دوست تو
دوست توست وهمبستر روياها
دوست توست و قلبش در سينه يار
دوست توست و ممزوج در سايه اي
سيلي مي زند
سر پايين مي اندازم
مي رود
در را مي بندم

(1) خلوتم را پر کن

... Anonymous Anonymous

از در آغوش کشیدنش ترسیدی؟
به جرم بوییدن و بوسیدنت رخ بر کشیدی؟
شایدلب بر سینه مهربانت چسبانید که زمزمه قلب نوازشگرت ساعی روح هرزه گردش شود
چه سهل و امی قضاوتش کردی

Tuesday, March 08, 2005 11:23:00 PM 


Post a Comment   <<دنیای من