مرد و زن

زن همچنان در بستر چشم انتظار ورود مرد بود
مرد در بستر فاحشه گاهي به ياد چشمان زنش در هنگام عشقبازي مي افتاد
زن دلشوره داشت
مرد مست بود
زن طاقت نياورد
مرد جام تن فاحشه را مي نوشيد
زن چادر به سر كرده از منزل خارج شد
مرد دست در جيب كرد و توافق را پرداخت
زن از پيچ كوچه گذشت
مرد از پيچ كوچه داخل شد
زن از تاريكي و سايه ها مي ترسيد
مرد در خانه زن را نديد
زن به مردي برخورد
مرد در گوشه اتاق نشست
مردك دنبال زن ميدويد
مرد سيگاري را روشن كرد
زن مي دويد ولي جيغ نمي كشيد
مرد سيگار دوم را روشن كرد
زن به درب خانه رسيد در زد
مرد اهسته و مات به سمت در رفت
زن باز به در كوبيد
مرد در را گشود
زن خنديد
مرد دست در جيب كرد
زن گفت سلام
مرد دست از جيب دراورد
جگر زن اتش گرفت
مرد چاقو را پاك كرد
زن مرد
مرد بعد از چهل روز با فاحشه ازدواج كرد

(0) خلوتم را پر کن


Post a Comment   <<دنیای من