قصه تنهايي زن زيبا

كار من گذشته از گريزو مخفيگاه
كار من گذشته از نجوا و پنهان كاري
كار من گذشته از تنهايي و بي حرمتي
در دورترين نقطه شهر
مادربزرگها زير كرسي فال حافظ مي گيرند و براي كودكان از من مي گويند
زنان با چادرهاي گره زده سبزي پاك مي كنند و پچ پچ كنان از من مي گويند
مردان بلوز را بروي شلوار مي اندازند و در قلعه از من مي گويند
دراين وانفسا
من هرروز صبحدمان بر مي خيزم و مهيا مي شوم هزيمتي تكراري را
سر را بالا مي گيرم بيخيال و سبكبال از هرآنچه مي گويند به كوچه مي روم
كودكان از بازي دست مي شويند و مادران كشان كشان نوگلان را از ترس ديدن به اندروني مي برند
مردهاشان اما گاهي سلامي و لبخندي خريدارانه به اميد بستري مجاني وياشايد داد و ستدي مع المدت المعلوم
در اين زباله داني
بقال نه از سر لطف كه به اميدي نسيه مي دهد به زور
رفتگر جلوي در متروك منزل را هر روز آب و جارو مي كند
پزشك هر بار دليلي دارد براي معاينه داخلي
و همه دوست دارند كمكي كنند بي منت كه الله اعلم
و من مي خندم در دل
نه چرا دروغ بگويم گاهي هم مي گريم
گريه اي تلخ
زن همسايه مردش را شبانه در جاده از دست مي دهد
مردك مست با مركب آهنينش واژگون مي شود
سياهپوش به تسلي مي روم
زن ضجه اي مي كند و در آغوشم بيهوش
خواهر تو فقط مي فهمي
بي سايه سر شدم
كودكانم يتيمند
مي بوسمش
مي گويم
دوست من آنكه درد داد صبر هم داد
وان الله مع الصابرين
سه ماه و ده روز مي گذرد و من هنوز از يافتن دوستي ته دلم غنج مي رود
سفره اي بي تكلف كودكاني پر جنب و جوش و زني همدل و همدرد
دوستاني دارم
تنهاييم گم شده
و من در دل مي خندم
اين بار راست مي گويم
و جنب و جوشي در شبي
دوستم همراه يدكي پيرمردي لب گور
كه بكشد بار زني را كه
زهدانش جايي ندارد براي زنگوله پاي تابوت
بغضم را فرو مي خورم و جلو مي روم به تهنيتي اجباري
دوستم پسم مي زند
نه ديگر نمي خواهمت
مرد من مال من است و تو دزد شبانه باغ انگور
امشب منم و كنج تنهايي خويش و قطره اشكي وآهي
سجاده اي و مهري وتسبيحي
الا بذكر الله تطمئن القلوب

(6) خلوتم را پر کن

... Anonymous Anonymous

This comment has been removed by a blog administrator.

Monday, September 12, 2005 6:42:00 PM 

... Anonymous Anonymous

سالومه جان سلام. زیبا و صادقانه بود. و تو هنوز در پی دوستی که بی ریا دوستت بدارد. که سخت است، خیلی سخت. گفتم هنوز چون آن قصه ی کوتاه سایت سخن را به یاد دارم.
خوشحالم که آدمهای صادق را می بینم. اینقدر تعدادشان زیاد نیست که به چشم نیایند.
شاد باشی دوست من. بنویس. مهم نوشتن است. مهم صادقانه نوشتن است که تو داری.
شاد باشی
پویا

Monday, September 12, 2005 8:55:00 PM 

... Anonymous Anonymous

...بعضی قسمتاش منو می برد

Tuesday, September 13, 2005 2:00:00 AM 

... Anonymous Anonymous

سلام.با خوندن وبلاگ شما حس غم به دلم نشست . می تونم بگم به نوعی فردای خودم را دیدم.خوشحال می شم در مورد شعرهای من نظر بدبد.

Thursday, September 15, 2005 3:34:00 AM 

... Anonymous ناهید

سلام بسیار زیبا بود من با اجازتون مطلبان را برای یکی از دوستانم که همسرش تازه فوت کرده ارسال می کنم
امیدوارم آثار زیبایتان را باز هم ببینم

Monday, December 21, 2009 11:16:00 PM 

... Blogger amany



شركة تنظيف بالمدينة المنورة شركة نظافة بالمدينة المنورة

Saturday, April 13, 2019 11:45:00 AM 


Post a Comment   <<دنیای من