دلتنگي

آكنده از خشمم
آميخته با فرياد
مي خواهم بزنم بزرگترين سيليم را در گوش بشريت
و تف كنم در صورت هرچه كج فهميست
در اين پاييز دلمرده كوير
كه حتي خش خش برگهاي زرد چناراز من رو گردانده اند
خشماگينم
به مرگ مي انديشم
و راه انتخاب آن
از دوستان بريده ام
و از عزيزان خسته ام
مي خواهم بروم
ازين شهر ازين ديار
از ميان هر كه مي شناسم
به كجا
نمي دانم
به چه قصد
تنهايي
دلم اما تنگ است
دوستشان دارم
آنهارا كه نمي فهممشان
و دلم اينجاست در همين كنج سياه در به دري
همينجا كه آزادي من را به صليب كشيدند
و هنوز سوزش تازيانه را بر پشتم احساس مي كنم
و من باز هم مي مانم
كه بخوانم
كه بخندم
كه بگويم
با آنكه خسته ام دوستتان دارم

(4) خلوتم را پر کن

... Anonymous Anonymous

عزيز دوستم
گاه پاييز است و تو دختر قلب پاييز
پاييزي مينديش اي گل هميشه بهار
به راه مرگ و انتخاب آن مرو
به زندگي و راه با دوست بودن رهنمون شو
مي خواهم كه بگويي بخندي بينديشي و بيداد زمان را بر سر دوست داد خواهي
اي هميشه دوست من
تنهايي نعمت خداوندي است
گاه زندگي را از خود دور مدار
در پاييز زيبايي را درياب و خش خشش برگها را انديشه كن
اين نياز شعار گونه شده است ولي
دوست در انتظار گاهي است براي شنيده شدن نغمه دروني سازش
باشد كه آرامت كند
همين ...

Saturday, October 01, 2005 12:25:00 PM 

... Anonymous Anonymous

براي من خيلي كم پيش مياد همچين اميدي داشته باشم

Wednesday, October 05, 2005 2:53:00 PM 

... Anonymous Anonymous

salam....

Saturday, October 08, 2005 3:40:00 PM 

... Anonymous Anonymous

با آن که خسته ام
با آن که سخت مضطربم
باز با تو تا آخر دنیا خواهم آمد

Sunday, October 09, 2005 1:31:00 PM 


Post a Comment   <<دنیای من