بهار
دوباره راه مي روم
دوباره نفس مي كشم
دوباره آسمان را مي بينم
دوباره به آفتاب سلام مي گويم
دوباره مي خندم
دوباره از جوي آب مي پرم
دوباره كودك را در آغوش مي گيرم
دوباره تنها سكه ام را به گدايي مي دهم
دوباره طناب را از گردن قاتلي بر مي دارم
دوباره زن فاحشه را غسل مي كنم
دوباره بال كبوتر زخمي را مرهم مي نهم
دوباره مشقهايم را مي نويسم
دوباره سازم را كوك مي كنم
دوباره در نهر گل آلود شنا مي كنم
دوباره بر دست پيرزن بوسه مي زنم
دوباره با زندگي آشتي مي كنم
دوباره گلي مي كارم
دوباره از عشق مي نويسم
تا تو هستي بعد از هر خزاني
دوباره بهار مي شوم
دوباره نفس مي كشم
دوباره آسمان را مي بينم
دوباره به آفتاب سلام مي گويم
دوباره مي خندم
دوباره از جوي آب مي پرم
دوباره كودك را در آغوش مي گيرم
دوباره تنها سكه ام را به گدايي مي دهم
دوباره طناب را از گردن قاتلي بر مي دارم
دوباره زن فاحشه را غسل مي كنم
دوباره بال كبوتر زخمي را مرهم مي نهم
دوباره مشقهايم را مي نويسم
دوباره سازم را كوك مي كنم
دوباره در نهر گل آلود شنا مي كنم
دوباره بر دست پيرزن بوسه مي زنم
دوباره با زندگي آشتي مي كنم
دوباره گلي مي كارم
دوباره از عشق مي نويسم
تا تو هستي بعد از هر خزاني
دوباره بهار مي شوم
(2) خلوتم را پر کن
دوباره برگرد و ببین چه کردی با این دوباره ها،من گما ن می کردم از بهاری....نه،بهاران از توست
Sunday, March 13, 2005 11:11:00 AM
من
در شوق انتظار بهاران
زمانی است، دیر و دور
که پنجرهی خاوری اتاقم را گشودهام.
Tuesday, March 15, 2005 10:28:00 PM
Post a Comment <<دنیای من