نوشتن

غروب ابری و برفی و من در دفتر کارم نشسته ام، کلافه از جلسه ای سنگین و خسته از روزی پر تنش
بعد از مدتها سری به وبلاگم زدم، مدتهاست که یکی از دغدغه های ذهنیم اینست که چرا دیگر نمی توانم بنویسم در مقطعی از زندگی بی اغراق هر روز مطلبی جدید می نوشتم در وبلاگ ، روی کاغذ، پشت جعبه دستمال کاغذی ، حتی دنبال خرید یک رکوردر بودم که گاهی اگر در خیابان و یا پشت ماشین چیزی به دهنم رسید ضبط کنم و بعد بنویسم ده ها داستان کوتاه و یک رمان نتیجه آن سالها بود، اما به بکباره و شاید هم کم کم، تب فرو نشست و حالا هر بار که دست به قلم می برم ذهنم خالی خالیست. برایم مهم است که بدانم چرا
اگر بخواهم آن دوران را واکاوی کنم چند نکته قابل تامل است من در مقطع جدایی از همسرم بودم و در شهری کویری تنها بودم و بسیار تحت فشار
آیا به راستی فشار و رنج زمینه ساز هنر هستند یعنی هیچ هنرمندی نیست که در وضعیت آرامش اثری خلق کند، آیا آنچه من اکنون در آن غوطه ورم آرامش است یا روزمرگی و آیا براستی روزمرگیست که آفرینش را در نطفه خفه می کند، امروز یکی از شعر های قدیمی ام را خواندم، کاری به اشکالات تکنیکی آن ندارم اما روح دارد، حس دارد و من این روح و حس را گم کرده ام و سخت دلتنگش هستم.

(1) خلوتم را پر کن

... Anonymous Anonymous

تو را به گوشه دنج کافه
اسپرسوی داغ داغ
کاغذ کاهی
مداد نتراشیده
و صندلی چوبی پر سر و صدا
برای نوشتن دعوت می کنم
...
همین

Saturday, February 07, 2009 9:52:00 AM 


Post a Comment   <<دنیای من