سایه
باز دخترک گریه می کرد آخه دوباره دوستشو گم کرده بود ، تنها دوستشو. دوستش مثل خودش ناز بود با موهای فرفری بلند و بدن استخوانی هر روز سر ظهر که آفتاب میومد وسط اسمون دوستش می رفت و قایم میشد و دخترک گریه می کرد
چقدر تنهایی سخته دوست نه؟
چقدر تنهایی سخته دوست نه؟
(7) خلوتم را پر کن
من هم تو را گم کرده ام ... تنهایی بس غریب است و بس خرد کننده ... تنها یاد دودست است که آرام میکند این لحظه ها را ... قرار بود دیگر تنها نباشی ...
Tuesday, September 15, 2009 2:39:00 PM
و خدای زیباییها
دوستی را در تنهایی ترجمه نمود
...
دوست تنهایی
تنهایی سخته ها
...
همین
Wednesday, September 16, 2009 10:27:00 AM
سایه که گریه دخترک تنها را دید از مخقیگاه خود بیرون آمد، انگشتانش را بر گونه های اشک آلود او کشید و به آرامی در گوشش زمزمه کرد:" تا نیست غیبتی نبود لذت حضور"
Saturday, September 19, 2009 4:20:00 PM
اگر آفتاب نتابه دخترک هم بدون دوست نمیشه دیگه
Tuesday, December 15, 2009 11:32:00 AM
شايد بهشت جاييه كه سايه ها گم نمي شن. حتي وقتي خورشيد وسط آسمونه!
Wednesday, December 30, 2009 11:09:00 AM
شايد بهشت جاييه كه سايه ها گم نمي شن. حتي وقتي خورشيد وسط آسمونه!
Wednesday, December 30, 2009 11:10:00 AM
آنچه مرا میکشد
تنهایی نیست
سکوت توست
...
Tuesday, January 12, 2010 5:38:00 PM
Post a Comment <<دنیای من