صبحگاه 9 آبان است و من سي ساله شدم
من و آسمان
من و ابر
من و جاده
من و كوير
من و غروب
من و باران
من و تنهايي
من و موسيقي
من وعمر رفته
من و روزهاي آينده
من و رويا
من و كابوس
من و لحظه
من و دعا
من واشك
من و لبخند
من و تشويش
من و آرامش
من و كودك
من و مادر
من و مرد رفته
من و ذهني روشن
من و زندگي
سي سالگيم را در صبحدم نمور 9 آبان بر مي خيزم ،در آيينه مي نگرم
.تصوير زني چشم سياه و لاغر اندام كه به خود مي نگرد به كودكيش و به بلوغش به اولين بار عاشق شدنش به زن شدنش
مي نگرد لحظه جدايي را با گريه هايش ناله هايش استيصالش
دعاهاي شبانه و تنهايي و دست مهربان استاد اعظم و نوازش و تسكين
حضور ناب و آرامش مطلق
مبعث و معراج با دردي جانكاه
قلم توتم من است
گاه، پوچي و نفرت و مرگ
گاه ،خستگي و نا اميدي
گاه، تيغ تيز خودشناسي
ننگ و تهمت و ناروا
مبارزه براي بودن براي هستن براي ماندن
تلاش براي معاش
تلاش براي مرد شدن و زن ماندن
برخاستن،توكل وپذيرش
فلسفه و حكمت زيستن
رنج و سر مستي
كودك ، آن شاهزاده كوچك روياها چشم مي گشايد
ماميما تولدت مبارك
من و ابر
من و جاده
من و كوير
من و غروب
من و باران
من و تنهايي
من و موسيقي
من وعمر رفته
من و روزهاي آينده
من و رويا
من و كابوس
من و لحظه
من و دعا
من واشك
من و لبخند
من و تشويش
من و آرامش
من و كودك
من و مادر
من و مرد رفته
من و ذهني روشن
من و زندگي
سي سالگيم را در صبحدم نمور 9 آبان بر مي خيزم ،در آيينه مي نگرم
.تصوير زني چشم سياه و لاغر اندام كه به خود مي نگرد به كودكيش و به بلوغش به اولين بار عاشق شدنش به زن شدنش
مي نگرد لحظه جدايي را با گريه هايش ناله هايش استيصالش
دعاهاي شبانه و تنهايي و دست مهربان استاد اعظم و نوازش و تسكين
حضور ناب و آرامش مطلق
مبعث و معراج با دردي جانكاه
قلم توتم من است
گاه، پوچي و نفرت و مرگ
گاه ،خستگي و نا اميدي
گاه، تيغ تيز خودشناسي
ننگ و تهمت و ناروا
مبارزه براي بودن براي هستن براي ماندن
تلاش براي معاش
تلاش براي مرد شدن و زن ماندن
برخاستن،توكل وپذيرش
فلسفه و حكمت زيستن
رنج و سر مستي
كودك ، آن شاهزاده كوچك روياها چشم مي گشايد
ماميما تولدت مبارك
(13) خلوتم را پر کن
تولدت مبارک
Saturday, November 05, 2005 9:19:00 PM
سلام ، تولدت مبارک ... امیدوارم یک روز برای سی سالگی پسرت اینجایادداشت بنویسی ... خداوند به تو توان مضاغف دهد ... و تلاشت را و پاکی ات را و نجابت تو را اجری در خور دهد ...
Saturday, November 05, 2005 10:45:00 PM
مادر و تلاش ،مادر و باور سی سالگی ،مادر و زخم های عمیق دور،مادرو کودک رویاها
وقتی من ت تبدیل شد به مادر بودن ت
به من بگو سالومه کجای این همه سی سالگی ایستاده
تولدت مبارک بزرگ مادر
Sunday, November 06, 2005 1:35:00 PM
. براي تولدت يادداشت تبريکي همان روزهاي اول گذاشته بودم که نيست/ پست نشده است /
2. منظورت را ازاين کامنت نفهميدم(ديكتاتوري بقايش به وجود مخالف بسته است)
Monday, November 07, 2005 5:07:00 PM
استاد هم صبوري سي ساله تو عزيز يگانه را گرامي مي دارد
همين ...
Monday, November 07, 2005 5:19:00 PM
شادباش مرا هم پذیرا باش گرچه دیر است ومن شرمنده.
Tuesday, November 08, 2005 8:52:00 AM
Happy this morning.just make sure you are still that angel who remembered me i can born again even every chanse escape from me and every memories coming from a dark jail when i was very alone (same as now....like always).i miss you ....happy birth day...........that's it
Wednesday, November 09, 2005 2:09:00 AM
چقدر ظریف چقدر زیبا چه پر محتوا و تاثیر گذار تولدت مبارک آبانی بودن هم عالمی داره کلی تو فکر رفتم6 سال دیگه 3روز قبل از 9 آبان یعنی ششم من هم 30 میشم دلم میخواد بدونم حسم توی اون روز چقدر بهت نزدیکه ؟اگه بهم سر بزنی و پست پنجم آبانم رو بخونی و نظر بدی ممنون میشم.
متولد 6 آبان
Wednesday, November 09, 2005 2:47:00 PM
سالومه جان سلام. تولدت مبارک! امیدوارم که سالم و خوب باشی.
از سی سالگی چیزی در آدم عوض می شود. نه پیری و نه ناامیدی. سرزندگی و امید به آینده هست. اما چیزی در درون آدمی عوض می شود. فکر می کنم نگرانی جای خودش را به نوعی خشنودی می دهد. اما بدون شک زندگی همان است که بود. باز هم باید برای بهتر کردنش تلاش کرد.
شاد باشی
پویا
Wednesday, November 09, 2005 9:43:00 PM
هر روزت مبارك باشه
Thursday, November 10, 2005 1:19:00 AM
تولدت مبارک امیدوارم 100 ساله بشی
یا علی
Saturday, November 12, 2005 1:22:00 AM
Akh! ma nkheili badam...
Tuesday, November 15, 2005 1:44:00 PM
چشم که به هم بزنی شده چهل سالت
Tuesday, February 21, 2006 5:01:00 PM
Post a Comment <<دنیای من