بركه

آه جان شيرينم يادت مي آيد
درآن گرماي شرجي تابستاني در بركه شيرجه زديم خنكاي آب پوستمان را نوازش مي كرد
آه زيباي من در خاطرت مانده
در زير آفتاب لميده بوديم و تو مرا در آغوش داشتي و بر لبهايم بوسه مي زدي و در گوشم نجوا مي كردي
آه عشق من بياد بياور
دستت را بر قلبم گذاشتي و گفتي تا آن هنگام كه عفریت مرگ ما را از یکدیگر جدا سازد با تو می مانم
و حالا تو نیستی و خود خواستی