كجايي استاد؟

لحظه ها سرشار از زندگيند و ما فرزندان آدم درهمين لحظه هاست كه خود را با ز مي بابيم. سالها تلاش مي كنيم براي داشتن، براي بودن، براي شدن. اما اگر از هر كداممان بپرسند كه داشتن چه چيز، بودن چه كس، پاسخي نداريم. در اين بازار مكاره به دادو ستد مشغوليم و هزاران نام تجاري بر آن مي نهيم .
زندگي داد و ستد است، معاملاتي گاه پاياپاي ، گاه به ثمن بخس و و و
در اين ميان آنچه صاحب اهميت است سود بيشتر است و توجيه وسيله براي رسيدن به هدف تا آنجا كه ابليس ياريمان كند بيشتر مي گيريم و كمتر مي دهيم و ناله مي زنيم از بد روزگار كه اي بدا به حال بشريت كه اينچنين در ماديات غرق شده و هيچ ذهنيتي نداريم از آنكه وقتي روح را مادي مي كنيم، وقتي عشق را اندازه مي گيريم، وقتي دوستي را در كفه ترازو مي گذاريم، آيا توقعي از ماديات فطري وجود دارد كه به عالم لاهوت متصل گردند
چقدر دوستم داري-
هزارتا-
همين-
نه قدر ستاره هاي آسمان-
چه آسوده مي شويم از اينكه ستاره ها را نمي توان شمرد و منجمين بخت برگشته كه شمار ستارگان را مي دانند چه جوابي آرامشان مي كند
دوستت ندارم-
پس من هم دوستت ندارم-
خداحافظ-
برو بمير-
آه! مساوي مساوي
دوست داشتن در مقابل دوست داشتن
دوست نداشتن در مقابل دوست نداشتن
هارموني و تعادل تعريف شده بشري عدالت محض
تهوع اور است
.و به چوب تر مي زنندت اگر دوست داشته باشي به نفس دوست داشتن چون دوست داشتن را دوست داري و بس
سالهاست تلاش مي كنم به هر نحوي شده در ميان اين جنگل مخوف جايي براي خود بيابم. بازيها كردم، نقابها زدم، آموزش ها ديدم .بقول عزيزي بارها سرم به سنگ تجربه خورد و شكست و باز خون آلود و خسته برخاستم ولي نشد .چه كنم كه نمي توانم معامله كنم .چه كنم كه قيمتها را نمي شناسم. چه كنم كه هرچه از جيب مي دهم باز هم پر است .من نمي توانم، بلد نيستم همانقدر كه دوستم دارند دوست داشته باشم ،همانقدر كه مي دهندم بدهم ،كسي نمي خواهد تعادل معاملاتش را بهم بزند. مي گويند تو زيادي مي دهي و ما دچار حقارت مي شويم
چه كنم؟ شايد تنها راه، رفتن در غاري در كنجي در جايي دور سكني گزيدنست.دوري از آدميان دوستي با حيوانات .غلوي نيست ليك گاهي ياد مجنون مي افتم .ياد بريدن و رفتنش
خوشبختي در وجودم در سيلاني مستمر است ولي آيا براي بودن و ماندن در ميانه اين آوردگاه كافيست؟ آيا دلخوشي و احساس سبكي از مادر بودن و قلم و كاغذ و سنتور و موسيقي كمكي به موقعيت اجتماعي و آبرو و ارتباطاتم مي كند
آدميان مثل خود را مي جويند و من هم در اين خصيصه با ايشان مشتركم تمام همدلانم در همين برهوت سردرگمند آيا كسي نشاني از او دارد
دلم براي فهميده شدن تنگ است
كجايي استاد؟

(5) خلوتم را پر کن

... Anonymous Anonymous

سلام. از خوندن مطالب شما لذت مي برم . موفق باشي عزيز

Thursday, November 24, 2005 12:57:00 PM 

... Anonymous Anonymous

مغروری دوست من....مغروری...بیش از آنچه لازمه دوست داشتن هست مغروری....عاشق و دوست ، معامله نمی کنه...اندازه نمی گیره...محبت می کنه ، چون خودش اینطور می خواد...نمی دونم تونستم منظورم رو بگم یا نه...بر خلاف تو ، من نویسنده خوبی نیستم....ولی بد نیست از حصار شیشه ایت بیرون بیای...شاید یک روز مسافرت برگرده..

Saturday, November 26, 2005 7:53:00 PM 

... Anonymous Anonymous

فهميدن سعادت است

Sunday, November 27, 2005 10:12:00 PM 

... Anonymous Anonymous

آخ سالومه... چند وقت بود هی صفحه ات را لود می کردم ودر حسرت خواندن می ماندم. امروز فرصتی پیش آمد وسعادتی وخواندم و متحیر ماندم از اینکه اکثر مواقع دغدغهء فکری من وتو یکی است. اینبار حول عشق می چرخد. اما هر کدام به طریقی دیده ایم از زاویه ای متفاوت با تدبیری متضاد/پویا باشی وهمواره جویا دوست گلم.

Monday, November 28, 2005 9:28:00 PM 

... Anonymous Anonymous

آی عشق عشق چهره ی آبی ت پیدا نیست

Tuesday, November 29, 2005 8:34:00 AM 


Post a Comment   <<دنیای من