عشقه
ساقه عشقه، نرم ولطيف و زيبا، آرام آرام به دور شاخه درخت تناور مي پيچيد و درخت سرخوش و شادمان از لمس مستمر و عاشقانه به خود مي باليد پيچك مال او بود در تمام تار و پودش ماوا گرفته بود درخت سوزش رسوخ ساقه و ريشه پيچك را بر پوستش احساس مي كرد و در دل مي خنديد
چه سعادتي
پيچك بالا مي آمد و باز هم بالاتر و در گوش درخت نجوايي داشت سترگ. به مانند صداي آب رودخانه ، به مانند چهچه گنجشگكان ،به مانند ترنم دل انگيز باران
درخت نشئه بود و سرمست و پيچك مي نوشيد و مي پيچيد
آه احساس شعف مي كنم
خوشبختم
آنقدر زيبايي كه نفس در سينه حبس است
آنقدر دلربايي كه نور آفتاب را نمي بينم
آنقدر دل انگيزي كه بوي بهار مشام را نمي نوازد
آنقدر طنازي كه شاخ هايم را توان پايداري نيست
سر به سجود آورده ام بر نوازش ساقه هاي ترد و لطيفت
برگهاي سبزم را نثارت مي كنم جانان من
...
و پيچك باز هم مي خزيد
درخت تناور ديگر سبز نيست ديگر شاخهايش دستان خدا را لمس نمي كند پوستش خشك و چروكيده و كدر شده و پيچك باز هم مي پيچد و درخت باز هم ناله عشق دارد
و زماني رسيد كه هيچ شيره اي در تن درخت نمانده بود كه پيچك را سيراب كند عشقه عاشق پيشه هم ناي از نايش رسته بود و پژمرده و خشكيده آرام آرام با مرگ درخت همقدم گرديد و به خاك برگ قطور جنگل چيزكي افزوده شد
(4) خلوتم را پر کن
اي درخت پير و اي پيچك خسته
من بهار آورده ام تا دمي بياساييد
من گرماي عشق آورده ام تا مهرباني كنيد
من زندگي آورده ام تا پرواز كنيد
من آرامش مطلق آورده ام تا همبستر شويد
من شما را وصيت مي كنم به
راستي پاكي محبت
همين ...
Tuesday, November 29, 2005 10:59:00 PM
پايان عشقه
Wednesday, November 30, 2005 12:49:00 AM
ممنونم از محبتت
Wednesday, November 30, 2005 1:18:00 PM
...و باز هم میخزد
Thursday, December 01, 2005 2:34:00 AM
Post a Comment <<دنیای من