تصميم
توانايي تصميم گيري تعريفي است به ظاهر ساده و مطلق
"من مي توانم پس هستم "
ليكن گاه توانستن از ناتواني نشات مي گيرد فرد به ظاهر تصميمي گرفته است و در بطن ذهن خود مستاصل است و از آنجايي كه هيچ كاري نمي تواند بكند كاري مي كند كارستان
شايد به واقع بيشتر بزه هاي اجتماعي منبعث از تصميم از روي استيصال ذهنيست
مي كشد،تجاوزو تعدي مي كند، مي زند و و و
چون كار ديگري نمي تواند انجام دهد
في الواقع توانايي تصميم گيري در جايي نمود مي يابد كه انتخابي در آن لحاظ شده باشد آنگاه كه بتوان از ميان چند انتخاب تصميم بر اجراي يكي گرفت
و همه مي شناسيم، مردمان بيشماري را كه تصميم نمي گيرند بلكه تنها گزينه موجود را اجرا مي كنند
"من مي توانم پس هستم "
ليكن گاه توانستن از ناتواني نشات مي گيرد فرد به ظاهر تصميمي گرفته است و در بطن ذهن خود مستاصل است و از آنجايي كه هيچ كاري نمي تواند بكند كاري مي كند كارستان
شايد به واقع بيشتر بزه هاي اجتماعي منبعث از تصميم از روي استيصال ذهنيست
مي كشد،تجاوزو تعدي مي كند، مي زند و و و
چون كار ديگري نمي تواند انجام دهد
في الواقع توانايي تصميم گيري در جايي نمود مي يابد كه انتخابي در آن لحاظ شده باشد آنگاه كه بتوان از ميان چند انتخاب تصميم بر اجراي يكي گرفت
و همه مي شناسيم، مردمان بيشماري را كه تصميم نمي گيرند بلكه تنها گزينه موجود را اجرا مي كنند
(17) خلوتم را پر کن
Alle warten auf das Licht
Fürchtet euch? - Fürchtet euch nicht!
Die Sonne scheint mir aus den Augen
Sie wird heut Nacht nicht untergehn
Und die Welt zählt laut bis zehn
Sunday, December 04, 2005 2:57:00 PM
عزیزسلام.....گفت و گوی اختصاصی "ناما جعفری" با جسد "منوچهر آتشی" در یک روز بارانی...
به تشییع جنازه ی "منوچهر آتشی" خوش آمدید
لطفاً
گیلاس های چیده شده را
همین جا آویزان کنید
چشم های ما
گیلاس های تازه می خواهد
(البته گندم هم می خواهد / شکممان!!) گریه اگر بگذارد.....به دیداری دوباره امید
Sunday, December 04, 2005 6:51:00 PM
من مي توانم پس هستم
Sunday, December 04, 2005 8:19:00 PM
Sie sagen zu mir
schliess auf diese Tür
die Neugier wird zum Schrei
was wohl dahinter sei
hinter dieser Tür
steht ein Klavier
die Tasten sind staubig
die Saiten sind verstimmt
hinter dieser Tür
sitzt sie am Klavier
doch sie spielt nicht mehr
ach das ist so lang her
dort am Klavier
lauschte ich ihr
und wenn ihr Spiel begann
hielt ich den Atem an
Sie sagte zu mir
ich bleib immer bei dir
doch es hatte nur den Schein
sie spielte für mich allein
ich goss ihr Blut
ins Feuer meiner Wut
ich verschloss die Tür
man fragte nach ihr
Dort am Klavier
lauschte ich ihr
und wenn ihr Spiel begann
hielt ich den Atem an
dort am Klavier
stand ich bei ihr
es hatte den Schein
sie spielte für mich allein
Geöffnet ist die Tür
ei wie sie schreien
ich höre die Mutter flehen
der Vater schlägt auf mich ein
man löst sie vom Klavier
und niemand glaubt mir hier
das ich todkrank
von Kummer und Gestank
Dort am Klavier
lauschte ich ihr
und wenn ihr Spiel begann
hielt ich den Atem an
Dort am Klavier
lauschte sie mir
und als mein Spiel begann
hielt sie den Atem an
Sunday, December 04, 2005 10:11:00 PM
Piano
They tell me
Unlock this door
Curiosity becomes a scream
What may be behind it
behind this door
Stands a piano
The keys are dusty
The strings are out of tune
behind this door
She sits at the piano
But she plays no more
That was so long ago
There at the piano
I listen to her
And when she started to play
I held my breath
She told me
I'll always stay with you
But it only seemed
She plays for me only
I poured her blood
Into the fire of my rage
I locked the door
They asked for her
There at the piano
I listened to her
And when she started to play
I held my breath
There at the piano
I stood behind her
It seemed
She plays for me only
The door is open
oh, how they scream
The father is beating me
I hear the mother pleading
They detach her from the piano
And nobody believes me here
That I'm deathly sick
From grief and stench
There at the piano
I listen to her
And when she started to play
I held my breath
There at the piano
She listened to me
Where I started to play
She held her breath
Sunday, December 04, 2005 10:12:00 PM
میدانم...
Monday, December 05, 2005 2:09:00 AM
افسوس که بعضیها آن چنانند که تو توصیف کردهئی ولی گل رز رونده هم هست و درخت مو که با شاخکهایش به درختان میچسبد، خود را راست نگه میدارد، بدنبال نور میرود و شیرینی و حلاوت حاصل تلاشش میشود
Monday, December 05, 2005 4:13:00 AM
به نام خداوند بخشنده مهربان
قسم به غروب آفتاب
همانا انسان در زيان و خسران خواهد ماند
به جز كسانيكه ايمان آوردند و محبت نمودند
صبر پيشه نمودند و به خدا پناه آوردند
...
راستي
پاكي
محبت
همين ...
Monday, December 05, 2005 10:12:00 PM
سلام بعضی وقتا خیلی مشکل واسم بخوام تصمیم بگیرم نمی دونم
خیلی ها اینجورن که تو میگی ولی خوبی دنیا به همینه
Wednesday, December 07, 2005 12:23:00 PM
جبر...جبر...جبر...اون چیزی که دور ما هست جبر به زندگی و جبر به این چنین زندگی کردن است....سالومه چه قدر کلمات عربی داشتی تو این متن!!!!!
Tuesday, December 13, 2005 7:41:00 AM
دوستان من ! جبر قفلهايي است كه ما مي ببنديم بر گردنمان
تا زندگي را معني كنيم
زندگي جبر نيست
لذت بردن از لحظه هاي تنهايي است
همين ...
Friday, December 16, 2005 2:35:00 PM
سلام
ببینم این ... که برای من پیام داده شمایید؟! شما را خیلی آشنا یافتم. انگار که در دنیای واقعی میشناسمتان. ؟کمکم میکنید تاشما را به یاد آورم ؟
پاینده باشید
Sunday, December 18, 2005 8:03:00 PM
انواع مختلفی از تعارض در حیطه تصمیم گیری هست...و خدا نکنه که این تردید در انتخاب بین دو یا چند عاملی باشد که هیچ کدام واقعا باب میلت نیست. یعنی اجتناب در اجتناب در اجتناب!
Saturday, December 24, 2005 4:37:00 PM
انواع مختلفی از تعارض در حیطه تصمیم گیری هست...و خدا نکنه که این تردید در انتخاب بین دو یا چند عاملی باشد که هیچ کدام واقعا باب میلت نیست. یعنی اجتناب در اجتناب در اجتناب!
Saturday, December 24, 2005 4:37:00 PM
سلام. به ما سر نمی زنید.یک ذهن مستاءصل کجا بایذ چاره جویی کند؟ این استیصال را از کجا یافته؟ تحمیل کدام واقعیت بر انعکاس کدام تعبیر معکوس؟
Sunday, December 25, 2005 5:45:00 PM
من هستم و ...
Friday, January 06, 2006 3:58:00 PM
گاهي تصميم نگرفتن خود بزرگترين تصميم است
Tuesday, January 10, 2006 5:09:00 PM
Post a Comment <<دنیای من